Archive

Thursday, October 29, 2009

"توندوتیژی شاراوه‌".


له‌ ڕوانگه‌ی گاندییه‌وه‌ حه‌وت تشت به‌ بێ هه‌ڤدوو مه‌ترسیدارن:
1. سامان، بێ ماندوویی
2. چێژ، به‌ بێ ویژدان
3. زانیاری، بێ که‌سایه‌تی
4. بازرگانی، بێ خووڕه‌وشت
5. زانست، به‌ بێ مرۆڤایه‌تی
6. عیباده‌ت، به‌ بێ فیداکاری
7. سیاسه‌ت، به‌ بێ شکۆمه‌ندی‌و ویقار
گاندی ئه‌م حه‌وت خاڵه‌ی چه‌ند ڕۆژ به‌ر له‌ مردنی له‌سه‌ر کوته‌ کاغزێک نووسیوو پاشان دایه‌ ده‌ست نه‌وه‌که‌ی، لێکدانه‌وه‌ ئه‌وه‌یه‌ که‌ ناوبراو له‌ هه‌وڵدان بۆ بینینه‌وه‌ی بناغه‌کانی توندوتیژی‌دا ئه‌م بوارگه‌له‌ی ده‌ستنیشان کردوه‌. ڕه‌چاو کردنی ئه‌م چه‌ند خاڵه‌ لێبراوه‌نه‌تریین رێگا بۆ نه‌هاتنه‌ ئارای توندوتیژی له‌ کۆمه‌ڵ‌داو هه‌روه‌ها له‌ لایه‌ن تاکه‌ که‌سه‌وه‌یه‌.
توندوتیژییه‌ک که‌ وه‌کوو "توندوتیژی شاراوه‌" ناوی لێده‌بردرێت.
-----------------------------------------------------------------
از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد ديگر خطرناک هستند:
1. ثروت، بدون زحمت
2. لذت، بدون وجدان
3. دانش، بدون شخصيت
4. تجارت، بدون اخلاق
5. علم، بدون انسانيت
6. عبادت، بدون ايثار
7. سياست، بدون شرافت
اين هفت مورد را گاندی تنها چند روز پيش از مرگش بر روی يک تکه کاغذ نوشت و به نوه‌اش داد. اعتقاد بر اين است که وی اين موارد را در جست و جوی خود برای يافتن ريشه‌های خشونت شناسايی کرد. در نظر گرفتن اين موارد، بهترين راه جلوگیری از بروز خشونت در يک فرد و يا جامعه است.
خشونتی که‌ آن را "خشونت پنهان" می نامند.

Wednesday, October 28, 2009


این روزها با وجود تمام مشکلاتی که گریبان گیر من است، همیشه این شعر احمد شاملو را زیر لب زمزمه میکنم:
روزی ما دوباره کبوترانمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود بوسه است
و هر انسان برای هر انسان برادری است.
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه ایست
و قلب
برای زندگی بس است.
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف زندگی است
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه ای ایست
تا کمترین سرود، بوسه باشد.
روزی که دوباره ما برای کبوترانمان دانه بریزیم...
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی
که دیگر نباشم

Monday, October 26, 2009

میدونی چرا ژانت رو اخراج کردم؟!

(...)
صبح که داشتم بطرف دفترم می رفتم سکرترم ژانت بهم گفت:"صبح بخیر آقای رئیس، تولدتون مبارک!"
از حق نمیشه گذاشت، احساس خوبی بهم دست داد از اینکه یکی یادش بود.
تقریباً تا ظهر به کارام مشغول بودم. بعدش ژانت درو زده و اومد تو و گفت:" میدونین، امروز هوای بیرون عالیه؛ از طرف دیگه امروز تولدتون هست، اگر موافق باشین با هم برای ناهار بریم بیرون، فقط من و شما!"
" خدای من این یکی از بهترین چیزهائی بوده که میتونستم انتظار داشته باشم. باشه بریم."
برای ناهار رفتیم و البته نه به جای همیشه گی برای ناهار بلکه با هم رفتیم یه جای دنج و خیلی اختصاصی. اول از همه دوتا مارتینی سفارش داده و از غذائی عالی در فضائی عالی تر واقعاً لذت بردیم.
وقتی داشتیم برمی گشتیم، ژانت رو به من کرده و گفت:"میدونین، امروز روزی عالی هست، فکر نمی کنین که اصلاً لازم نباشه برگردیم به اداره؟ مگه نه؟"در جواب گفتم:"آره، فکر میکنم همچین هم لازم نباشه." اونم در جواب گفت:" پس اگه موافق باشی بد نیست بریم به آپارتمان من."
وقتی وارد آپارتمانش شدیم گفتش:"میدونی رئیس، اگه اشکالی نداشته باشه من میرم تو اتاق خوابم... دلم میخواد تو یه جای گرم و نرم یه خورده استراحت کنم."
"خواهش می کنم" در جواب بهش گفتم. اون رفت تو اتاق خوابش و بعداز حدود یه پنج شش دقیقه ای برگشت. با یه کیک بزرگ تولد در دستش در حالی که پشت سرش همسرم، بچه هام و یه عالمه از دوستام هم پشت سرش بودند که همه با هم داشتند آواز " تولدت مبارک " رو می خوندند.
... در حالیکه من اونجا... رو اون کاناپه نشسته بودم...اما به صورت لخت مادرزاد!!!

Saturday, October 24, 2009

می دونی تا کی زنده‌ای؟‏

بعد از اين همه سال، چهره‌ی ويلان را از ياد نمی ‌برم. در واقع، در طول سی سال گذشته، هميشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگی را دريافت می ‌کنم، به ياد ويلان می ‌افتم...
ويلان پتی اف، کارمند دبيرخانه‌ی اداره بود. از مال دنيا، جز حقوق اندک کارمندی هيچ عايدی ديگری نداشت. ويلان، اول ماه که حقوق می ‌گرفت و جيبش پر می ‌شد، شروع می ‌کرد به حرف زدن...
روز اول ماه و هنگامی ‌که که از بانک به اداره برمی ‌گشت، به ‌راحتی می ‌شد برآمدگی جيب سمت چپش را تشخيص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود.
ويلان از روزی که حقوق می ‌گرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته می ‌کشيد، نيمی از ماه سيگار برگ می ‌کشيد، نيمـی از مـاه مست بود و سرخوش...
من يازده سال با ويلان هم‌کار بودم. بعدها شنيدم، او از سی سالگی به همين نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل می ‌شدم، ويلان روی سکوی جلوی دبيرخانه نشسته بود و سيگار برگ می ‌کشيد. به سراغش رفتم تا از او خداحافظی کنم.
کنارش نشستم و بعد از کلی حرف مفت زدن، عاقبت پرسيدم که چرا سعی نمی کند زندگی ‌اش را سر و سامان بدهد تا از اين وضع نجات پيدا کند؟
هيچ وقت يادم نمی ‌رود. همين که سوال را پرسيدم، به سمت من برگشت و با چهره‌ای متعجب، آن هم تعجبي طبيعی و اصيل پرسيد: کدام وضع؟
بهت زده شدم. همين‌طور که به او زل زده بودم، بدون اين‌که حرکتی کنم، ادامه دادم: همين زندگی نصف اشرافی، نصف گدايی!!!
ويلان با شنيدن اين جمله، همان‌طور که زل زده بود به من، ادامه داد:
تا حالا سيگار برگ اصل کشيدی؟
گفتم: نه!
گفت: تا حالا تاکسی دربست گرفتی؟
گفتم: نه!
گفت: تا حالا به يک کنسرت عالی رفتی؟
گفتم: نه!
گفت: تا حالا غذای فرانسوی خوردی؟
گفتم: نه!
گفت: تا حالا يه هفته مسکو موندی خوش بگذرونی؟
گفتم: نه!
گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگی کردی؟
با درماندگی گفتم: آره، ...نه،...نمی دونم!!!
ويلان همين‌طور نگاهم می ‌کرد. نگاهی تحقيرآميز و سنگين...
حالا که خوب نگاهش می ‌کردم، مردی جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ويلان جلويم ايستاده بود و تاکسی رسيده بود. ويلان سيگار برگی تعارفم کرد و بعد جمله‌ای را گفت. جمله‌ای را گفت که مسير زندگی ‌ام را به کلی عوض کرد.
ويلان پرسيد: می ‌دونی تا کی زنده‌ای؟
جواب دادم: نه!

ويلان گفت: پس سعی کن دست کم نصف ماه رو زندگی کنی.
(...)

Friday, October 23, 2009

دست های کوچک دعا


دست های کوچک دعا
کتاب سومين جشنواره بين المللي «دست های کوچک دعا» به تازگی منتشر شد.اين جشنواره سه سال است که در تبريز برگزار مي شود و دعاهای بچه های دنيا را جمع آوری و برگزيدگان را به تبريز دعوت مي کند و به آنها جايزه می دهد. دعاهايی که می خوانيد از بچه های ايران است.
آرزو دارم سر آمپول‌ها نرم باشد! (تاده نظر‌بیگیان / ۵ ساله)
خدای مهربانم! من در سال جدید از شما می‌خواهم اگر در شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی! (نسیم حبیبی / ۷ ساله)
سم الله الرحمن الرحیم. خدایا! از تو می‌خواهم که برادرم به سربازی برود و آن را تمام کند. آخه او سرباز فراری است. مادرم هی غصه می‌خورد و می‌گوید کی کارت پایان خدمت می‌گیری؟ (حسن ترک / ۸ ساله)
ای خدای مهربان! پدر من آرایشگاه دارد. من همیشه برای سلامت بودن او دعا می‌کنم. از تو می‌خواهم بازار آرایشگاه او و همه آرایشگاه‌ها را خوب کنی تا بتوانم پول عضویت کانون را از او بگیرم چون وقتی از او پول عضویت کانون را می‌خواهم می‌گوید بازار آرایشگاه خوب نیست! (فرشته جبار نژاد ملکی / ۱۱ ساله)
خدای عزیزم! من تا حالا هیچ دعایی نکردم. میتونی لیستت رو نگاه کنی. خدایا ازت میخوام صدای گریه برادر کوچیکم رو کم کنی! (سوسن خاطری / ۹ ساله)
خدایا! یک جوری کن یک روز پدرم من را به مسجد ببرد. (کیانمهر ره‌گوی / ۷ ساله)
خدای عزیزم! در سال جدید کمک کن تا مادربزرگم دوباره دندان دربیاورد آخر او دندان مصنوعی دارد! (الناز جهانگیری / ۱۰ ساله)
آرزوی من این است که ای کاش مامان و بابام عیدی من را از من نگیرند. آنها هر سال عیدی‌هایی را که من جمع می‌کنم از من می‌گیرند و به بچه‌ آنهایی می‌دهند که به من عیدی می‌دهند! (سحر آذریان / ۹ ساله)
ای خدا! کاش همه مادرها مثل قدیم خودشان نان بپزند من مجبور نباشم در صف نان بایستم! (شاهین روحی / ۱۱ ساله)
خدایا! کاری کن وقتی آدم‌ها می‌خوان دروغ بگن یادشون بره! (پویا گلپر / ۱۰ ساله)
خدا جون! تو که اینقدر بزرگ هستی چطوری میای خونه ما؟ دعا می‌کنم در سال جدید به این سؤالم جواب بدی! (پیمان زارعی / ۱۰ ساله)
خدایا! یک برادر تپل به من بده!! (زهره صبورنژاد / ۷ ساله)
ای خدا! کاری کن که دزدان کور شوند ممنونم! (صادق بیگ زاده / ۱۱ ساله)
خدایا! در این لحظه زیبا و عزیز از تو می‌خواهم که به پدر و مادر همه بچه‌های تالاسمی پول عطا کنی تا همه ما بتوانیم داروی “اکس جید” را بخیریم و از درد و عذاب سوزن در شبها رها شویم و در خواب شبانه‌یمان مانند بچه‌های سالم پروانه بگیریم و از کابوس سوزن رها شویم… (مهسا فرجی / ۱۱ ساله)
دلم می‌خواهد حتی اگر شوهر کنم خمیر دندان ژله‌ای بزنم! (روشنک روزبهانی / ۸ ساله)
خدایا! شفای مریض‌ها را بده هم چنین شفای من را نیز بده تا مثل همه بازی کنم و هیچ‌کس نگران من نباشد و برای قبول شدن دعا ۶۰۰ عدد صلوات گفتم ان شاء الله خدا حوصله داشته باشد و شفای همه ما را بدهد. الهی آمین. (مهدی اصلانی / ۱۱ ساله)
خدایا! دست شما درد نکند ما شما را خیلی دوست داریم! (مینا امیری / ۸ ساله)
خدایا! تمام بچه‌های کلاسمان زن داداش دارند از تو می‌خواهم مرا زن دادش دار کنی! (زهرا فراهانی / ۱۱ ساله)
ای خدای مهربان! من سالهاست آرزو دارم که پدرم یک توپ برایم بخرد اما پدرم بدلیل مشکلات نتوانسته بخرد. مطمئن هستم من امسال به آرزوی خودم می‌رسم. خدایا دعای مرا قبول کن… (رضا رضائی طومار آغاج / ۱۳ ساله)
ای خدای مهربان! من رستم دستان را خیلی دوست دارم از تو خواهش می‌کنم کاری کنی که شبی او را در خواب ببینم! (شایان نوری / ۹ ساله)
خدایا ماهی مرا زنده نگه دار و اگر مرد پیش خودت نگه دار و ایشالله من بتوانم خدا را بوس کنم و معلم‌مان هم مرا بوس کند!! (امیرحسام سلیمی / ۶ ساله)
خدیا! دعا می‌کنم که در دنیا یک جاروبرقی بزرگ اختراع شود تا دیگر رفتگران خسته نشوند! (فاطمه یارمحمدی / ۱۱ ساله)
ای خدا! من بعضی وقت‌ها یادم می‌رود به یاد تو باشم ولی خدایا کاش تو همیشه به یاد من بیوفتی و یادت نرود! (شقایق شوقی / ۹ ساله)
خدای عزیزم! سلام. من پارسال با دوستم در خونه‌ها را می‌زدیم و فرار می‌کردیم. خدایا منو ببخش و اگه مُردم بخاطر این کار منو به جهنم نبر چون من امسال دیگه این کار رو نمی‌کنم! (دلنیا عبدی‌پور / ۱۰ ساله)
آرزو دارم بجای این که من به مدرسه بروم مادر و پدرم به مدرسه بروند. آن وقت آنها هم می‌فهمیدند که مدرسه رفتن چقدر سخت است و این قدر ایراد نمی‌گرفتند! (هدیه مصدری / ۱۲ ساله)
خدایا مهدکودک از خانه ما آنقدر دور باشد که هر چه برویم، نرسیم. بعد برگردیم خانه با مامان و کیف چاشتم. پاهای من یک دعا دارند آنها کفش پاشنه بلند تلق تلوقی (!) می‌خوان دعا می‌کنند بزرگ شوند که قدشان دراز شود! (باران خوارزمیان / ۴ ساله)
خدایا! برام یک عروسک بده. خدایا! برای داداشم یک ماشین پلیس بده! (مریم علیزاده / ۶ ساله)
خدایا! می‌خورم بزرگ نمیشم! کمکم کن تا خیلی خیلی بزرگ شوم! (محمد حسین اوستادی / ۷ ساله)
خدایا! من دعا می‌کنم که گاو باشم (!) و شیر بدهم تا از شیر، کره، پنیر و ماست برای خوراک مردم بسازم! (سالار یوسفی / ۱۱ ساله)
من دعا می‌کنم که خودمان نه، همه مردم جهان در روز قیامت به بهشت بروند. (المیرا بدلی / ۱۱ ساله)
خدای قشنگ سلام! خدایا چرا حیوانات درس نمی‌خواننداما ما باید هر روز درس بخوانیم؟ در سال جدید دعا می‌کنم آنها درس بخوانند و ما مثل آنها استراحت کنیم! (نیشتمان وازه / ۱۰ ساله)
اگر دل درد گرفتیم نسل دکترها که آمپول می‌زنند منقرض شود تا هیچ دکتری نتواند به من آمپول بزند! (عاطفه صفری / ۱۱ ساله)
خدای مهربان! من یک جفت کفش می‌خواهم بنفش باشد و موقع راه رفتن تق تق کند مرسی خدایا! (رویا میرزاده / ۷ ساله)
خدایا! من یک دوستی دارم که پدرش کار نمی‌کند فقط می‌خوابد و همین طور تریاکی است! خدایا کمک کن که از این کار بدش دست بردارد. خدایا ظهور آقا امام زمان را زود عنایت فرما.. (لیلا احسانی فر / ۱۱ ساله)
در یادداشت دبیر جشنواره در ابتدای کتاب نوشته شده:
“هزاران نفر برای باریدن باران دعا می‌کنند غافل از آنکه خداوند با کودکی است که چکمه‌هایش سوراخ است.”
با تشکر از خانم "بیان طلوعی".

Thursday, October 22, 2009

آرزوهاتون چقدر بزرگه؟


آرزوهاتون چقدر بزرگه؟
مثلا تا حالا آرزو كرده ايد یک جفت كفش گران قیمت چند 100 هزار تومانی بپوشيد؟
ممكنه آرزوهاتون کوچکتر از این باشه!
ولیکن مطمئنم که تا حالا چنین آرزویی نکرده اید:
"داشتن يک جفت كفش سالم "
ولی اين چوپان كوچولو در كوههای یکی از استانهای کشور ایران اين آرزو رو داره:
"داشتن يه جفت كفش سالم "

-----------------------------------------------------------
ئاواته‌کانتان چه‌نده مه‌زنه؟
تاکوو هه‌نووکه بیرتان له‌وه کردۆته‌وه پێڵاوێکی چه‌ند سه‌د هه‌زار تمه‌نی بکڕن؟
له‌وانه‌یه ئاواته‌کانتان له‌مه گچکه‌تر بێ!
به‌ڵام له‌وه دڵنیام تاکوو ئێستا ئاواتێکی ئه‌وتۆتان نه‌بووه:
" بوونی جووتێ پێڵاوی ساغڵه‌م"
لێ ئه‌م شوانه منداڵکاره له یه‌کێک له پارێزگاکانی ئێراندا وه‌ها خه‌ونێکی هه‌یه:
"ئاواتی هه‌بوونی جووتێ که‌وشی نه‌دڕاو"
(...)

Monday, October 19, 2009

«من آدم تاثیرگذارى هستم.»

آموزگارى تصمیم گرفت که از دانش آموزان کلاسش به شیوه جالبى قدردانى کند.
او دانش آموزان را یکی یکى به جلوى کلاس میآورد و چگونگى اثرگذارى آنها بر خودش را بازگو میکرد.
آن گاه به سینه هر یک از آنان روبانى آبى رنگ میزد که روى آن با حروف طلایى نوشته شده بود:
«من آدم تاثیرگذارى هستم.»
سپس آموزگار تصمیم گرفت که پروژهاى براى کلاس تعریف کند تا ببیند این کار از لحاظ پذیرش اجتماعى چه اثرى خواهد داشت.
آموزگار به هر دانش آموز سه روبان آبى اضافى داد و از آنها خواست که در بیرون از مدرسه همین مراسم قدردانى را گسترش داده و نتایج کار را دنبال کنند و ببینند چه کسى از چه کسى قدردانى کرده است و پس از یک هفته گزارش کارشان را به کلاس ارائه نمایند.
یکى از بچه ها به سراغ یکى از مدیران جوان شرکتى که در نزدیکى مدرسه بود رفت و از او به خاطر کمکى که در برنامه ریزى شغلى به وى کرده بود قدردانى کرد و یکى از روبان هاى آبى را به پیراهنش زد. و دو روبان دیگر را به او داد و گفت:
ما در حال انجام یک پروژه هستیم و از شما خواهش میکنم از اتاقتان بیرون بروید، کسى را پیدا کنید و از او با نصب روبان آبى به سینه اش قدردانى کنید.
مدیر جوان چند ساعت بعد به دفتر رییسش که به بدرفتارى با کارمندان زیر دستش شهرت داشت رفت و به او گفت که صمیمانه او را به خاطر نبوغ کاریاش تحسین میکند.
رییس ابتدا خیلى متعجب شد آن گاه مدیر جوان از او اجازه گرفت که اگر روبان آبى را میپذیرد به او اجازه دهد تا آن را بر روى سینه اش بچسباند.
رییس گفت: البته که میپذیرم. مدیر جوان یکى از روبان هاى آبى را روى یقه کت رییسش، درست بالاى قلب او، چسباند و سپس آخرین روبان را به او داد و گفت:
لطفاً این روبان اضافی را بگیرید و به همین ترتیب از فرد دیگرى قدردانى کنید.
مدیر جوان به رییسش گفت پسر جوانى که این روبان آبى را به من داد گفت که در حال انجام یک پروژه درسى است و آنها میخواهند این مراسم روبان زنى را گسترش دهند و ببینند چه اثرى روى مردم میگذارد.
آن شب، رییس شرکت به خانه آمد و در کنار پسر ١۴ سالهاش نشست و به او گفت:
امروز یک اتفاق باور نکردنى براى من افتاد. من دردفترم بودم که یکى از کارمندانم وارد شد و به من گفت که مرا تحسین میکند و به خاطر نبوغ کاریام، روبانى آبى به من داد.
میتوانى تصور کنی؟
او فکر میکند که من یک نابغه هستم!
او سپس آن روبان آبى را به سینهام چسباند که روى آن نوشته شده بود:
«من آدم تاثیرگذارى هستم.»
سپس ادامه داد: او به من یک روبان اضافى هم داد و از من خواست به وسیله آن از کس دیگرى قدردانى کنم. هنگامى که داشتم به سمت خانه می آمدم، به این فکر میکردم که این روبان را به چه کسى بدهم و به فکر تو افتادم. من میخواهم از تو قدردانى کنم.
مشغله کارى من بسیار زیاد است و وقتى شبها به خانه می آیم توجه زیادى به تو نمی کنم. من به خاطر نمرات درسهات که زیاد خوب نیستند و به خاطر اتاق خوابت که همیشه نامرتب و کثیف است، سر تو فریاد میکشم.
اما امشب، میخواهم کنارت بنشینم و به تو بگویم که چقدر برایم عزیزى و می خواهم بدانى که تو بر روى زندگى من تاثیرگذار بودهاى.
تو در کنار مادرت، مهمترین افراد در زندگى من هستید. تو فرزند خیلى خوبى هستى و من دوستت دارم. آن گاه روبان آبى را به پسرش داد.
پسر که کاملاً شگفت زده شده بود به گریه افتاد. نمی توانست جلوى گریهاش را بگیرد. تمام بدنش میلرزید. او به پدرش نگاه کرد و با صداى لرزان گفت:
« پدر، امشب قبل از این که به خانه بیایى، من در اتاقم نشسته بودم و نامه اى براى تو و مامان نوشتم و برایتان توضیح دادم که چرا به زندگیم خاتمه دادم و از شما خواستم مرا ببخشید.»
من میخواستم امشب پس از آن که شما خوابیدید، خودکشى کنم. من اصلاً فکر نمیکردم که وجود من برایتان اهمیتى داشته باشد. نامه ام بالا در اتاقم است.. پدرش از پله ها بالا رفت و نامه پرسوز و گداز پسرش را پیدا کرد.
فردا که رییس به اداره آمد، آدم دیگرى شده بود. او دیگر سر کارمندان غر نمیزد و طورى رفتار میکرد که همه کارمندان بفهمند که چقدر بر روى او تاثیرگذار بوده اند.
مدیر جوان به بسیارى از نوجوانان دیگر در برنامه ریزى شغلى کمک کرد... یکى از آنها پسر رییسش بود و همیشه به آنها میگفت که آنها در زندگى او تاثیرگذار بوده اند. و به علاوه، بچه هاى کلاس، درس با ارزشى آموختند:
«انسان در هر شرایط و وضعیتى میتواند تاثیرگذار باشد.»
همین امروز از کسانی که بر زندگی شما تاثیر مثبت گذاشته اند قدردانی کنید.
یادتان نرود که روبان آبی را از طریق ایمیل هم میتوان فرستاد!
من این روبان آبی را همراه با این روایت به همه کسانی که روی زندگیم تاثیر گذاشتند و با مهربانی درس های بزرگ زندگی را به من دادند تقدیم می کنم.
پیشنهاد می کنم شما هم همین کار رو بکنید.
(…)

Friday, October 16, 2009

بیــرەوەریی بەربووکێک

زارا حەیران: "ئێستا كه بەربووكیی نەماوه، خەڵك بۆخۆیان كاروباری خۆیان
دەكەن. لەو ڕۆژەوه كه ئەو تەلێفوون و ئەو كتێبه پەیدا بووه، منیان بەدبەخت و سەرگەردان كردووه و بێ پووڵیان هێشتوومەتەوه."
وتووێژ لەگەڵ زارا حەیران
ئامادەكردنی: قەرەنی قادری
پێشەکی: " زارا قداره" ناسراو به " زارا حەیران" تەمەنێكه له شاری شنۆیه حەیرانه. "حەیران" هەر له كۆنەوه تێكەڵاوی داب و نەریتی نەتەوەكەی بووه. حەیران له نێو كچه جوانەكان، كوڕه گەنجەكان و بەساڵاچووەكانی شنۆ و دەوروبەردا، گەلێ خۆشەویست و بەناوبانگه.
زارا حەیران نزیك به چل ساڵه، بەربووكیی پیشەیەتی. حەیرانیان بۆیه خۆشدەوێ، به زمانێكی گەلێك ئاشكرا، ڕووت و ڕەوان، وەكوو زمانی شێخەكەی تاڵەبان دەدوێ. ئەو "بابان وێرانه" له گیروگرفتی ئاڵۆزی كۆمەڵایەتییەوه بگره تا دەگاته سێكس و ئامۆژگارییەكانی تر، دەپەیڤێ و چ بوێرانەش.
له لایەكی ترەوه بۆیه به ناوبانگه، چوونكه تاقانەیە. مامۆستایی و لێوەشاوەیی له ئیش و كاری بەربووكیدا، حەیرانی له ناوچەی شنۆ و سنوورەكانی سەر به دەشتی مەرگەوەڕ، لاجان و سندووسدا كردۆته تاقانه.
تۆ بڵێی كەسێ هەبێ لەوێندەرێ، نەكەوتبێته بەر لاتاوی حەیران و به دەیان جار "بابان كڵۆڵ نەبووبێ، سەری بەتاشین و كەپۆی بەبڕین نەچووبێ، قڕانی له منداڵان نەكەوتبێ و ماڵی وێران نەبووبێ"؟
زارا ژنێكی مەكتەب نەدیده و نەخوێندەواره، بەڵام له قوتابخانەی كۆمەڵگەدا گەلێك دەرسان فێر بووه و كۆڵێك ئەزموونیشی كەڵەكه كردووه. كاتێك باسی ئیش و كاری بەربووكی و زەماوەند دەكا، به شێوەی خۆی ڕابردوو و ئێستا لێك جیا دەكاتەوه، به تەرازوی بەربووكانەی هەڵیاندەسەنگێنێ و جاروباریش ئاكامی دڵخوازی خۆی لێ هەڵدێنجێ.
كاتێك بەربووكیی و داب و نەریتی زەماوەند به شێوەی كلاسیكی خۆی، له ڕەوتی ئاڵوگۆڕی زەماندا جێی پێی لەق دەكرێ و له ناو خەڵكدا باوی نامێنێ، حەیران به گژ خەڵك و زەماندا دەچێ و خۆی له پاڵ ڕابردوودا دەدۆزێتەوه.
سەرەڕای ئەوەی به وشیاریی هەست پێدەكا كه "تەلێفوون و كتێب" تەنگیان به بەربووكی و حەیران هەڵچنیوه و ئیدی ڕمێنی جارانی نەماوه و تا دێ بەرهو پەراوێزی كۆمەڵگە دەخزێت، بۆیه به توندی هێرش دەباته سەر سەردەمی نوێ و كەرەسەكانی. ڕێك وەكوو جارانی سەركێشێی، كه به گژ ڕابردوو و داب و ڕێوشوێنی بەهێز و گیانسەختی كۆمەڵگەدا دەچوو، كه دەیانویست كەوی كەن. بەڵام ئەو بەڕوویاندا دەتەقییەوه و لەسەر غەدرێك كه مێردەكەی لێی كردبوو، "دەیداته بەر شەق و خۆێ پێ به تەڵاقدان دەدا."
لەوانەیه ئەو ئازایەتییەی حەیران له سەردەمی خۆی و بەشێوەی خۆی بێ وێنه، یان كەم وێنه بووبێت. بەگژ كۆمەڵگای پیاواندا چوون له سەردەمی "حەیران"دا تەنیا له توانای ژنانی هەڵبژاردەی دەگمەنی ئەو سەردەمەدا بووه، كه بێگومان زارا حەیران یەكێك لەوان بووه.
زارا حەیران، ڕازێكی سەرگەردانه. لەم وتووێژەدا كه به ڕێگای تەلێفوون، نامه و شریتی ڤیدیۆییەوه كراوه، ئەو" بابان وێرانه" له خەمەكانی دەدوێ و پەرده لەسەر هەندێ بابەتی بڤ لادەدا.
ـ له كۆتاییدا سپاسێكی بێپایان بۆ (مام وسێنی قادری و كوردنژادی ئیبراهیمی) كه توانیان بێوچان چاویان به زارا حەیران بكەوێت و وڵامی پرسیارەكانم بۆ ڕەوانه بكەنەوه. ئەگەر ئەو ماندووبوونەی ئەوان نەبوایه، ئەزموونەكانی حەیران، باس له هەژاری و سەختی ژیانیی، ڕووی كاغەزیان بەخۆوه نەدەدیت و وەكوو دەیان دەیاردەی تری كۆمەڵگەی كوردستان دە سنگی میژوودا بێدەنگ دەماوە و تۆزی فەرامۆشی لەسەری دەنیشت.
قەرەنی قادری 2000،12،13
حەیران چۆنی؟
جا چۆن بم بابان كڵۆڵ:
حەیران پیر بووه، بۆته گەردەڵه
سەرلكی خوراوه ماوه قەسەڵه
هەتا جووان بووم، به گوێ بانەوه
لفكەی دەسماڵم بەردەدانەوه
به بای عیشوان، دەخولانەوه
ئێستا پیر بوومه، پێم دەڵێن پوورێ!
كەس نییه ئەگەر، بمباته ژوورێ!
هەی داد و بێداد، چم لێ بەسەر هات؟
له گوڵ دەگەڕام، مەیموون وەڕێم هات
من و مەیموون، كردن دەست بازی
كۆڵ و كۆڵەوار بەوەی ناڕازی
له كوێ له دایك بوویه؟
من له شاری سابڵاخ لەدایك بوومه، له كاتی لەدایك بوونمدا، دایكم مرد. تەمەنم حەوت ساڵه بوو، باوكیشم مرد. هەر لەو دەرك و بن دەركان بوومه. خزمەكانیشم بەخێویان كردووم. له دواییدا ڕۆژگار كردمی حەیران و گەیاندمیه كووچه و كۆڵانی شاری شنۆیه.
ئێستا تەمەنت چەنده؟
٦٥ ساڵم.*
چۆن بوو ڕێت كەوته شنۆیه؟
مێردێكم هەبوو دزی دەكرد، لەوی خۆم بەتەڵاقدان دا. له پاش ئەوه خزمەكانم وەخۆیان نەكردم، گوتیان منداڵەكەت ئی ئەو پیاوه دزەیه. كوڕەكەش منداڵ بوو، دڵم نەهات بەجێی بێڵم. له دواییدا دەگەڵ كوڕەكەم چوومه كاروانسەرایەك كه خاوەنەكەی نۆكەری بابم بوو. خوا كاری ڕاست بێنێ، ئەو ڕایگرتم.
هەر لەوێ كابرایەكم لێ پەیدابوو و گوتی من ئاغام، وەرە مێردم پێبكه. منیش مێردم پێكرد و هاتینه شنۆیه. دوایی پێیان گوتم، ئەوه ئاغا نییه و بەڵكوو چاوساغی حافزانه و دەستیان دەكێشێ، منیش تا ماڵی مەلا برایم دامه بەر شەپان. هەر لەوێ خۆم پێ بەتەڵاقدان دا. دواییش مێردم به ساڵحی كرد. سێ كچ و دوو كوڕم له ساڵحی هەیە. ئێستاش بوومەته حەیران و به هەناسه ساردی ده كوچاندا دەگەڕێم.
چەند ساڵه بووی مێردت كرد؟
بابان كڵۆڵ، هەر له دوازده ساڵییەوه پێم پێوه نا هەتا ئەو دواییانه. ئەوه سێ ساڵه بێكاره!
بۆچی پێت دەڵێن حەیران؟
له ماڵی حاجی هەباسی كارم دەكرد و قاپ كەچكم دەشوت. جارێكیان لەوێ ژنان گەڕەلاوژەیان دەكرد، وتیان ڕەنگه ئەو سابڵاخییه دەنگی خۆش بێ، داوایان لێكردم گۆرانییەكیان بۆ بڵێم. منیش خاڵۆی ڕێبوارم بۆ گوتن:
هۆی خاڵی ڕێبوار، خۆ منیش ڕێبوارم
خۆ منیش وەكوو تۆ (خاڵێ) دڵ بریندارم
وەتاغ فەڕش كەن (ماڵ وێران) مەخمەل له بانی
ئاغا دانیشتووه (ئەی هاوار) نۆكەر له شانی
ئۆی جوانی ڕێبوار، خۆ منیش ڕێبوارم
خۆ منیش وەكوو تۆ (خاڵێ) دڵ بریندارم
بەم ڕۆژ و ئەو ڕۆژ (ماڵ وێران) ساڵم برده سەر
وا كراسم دەدڕی (ئەی هاوار) لیمۆم كەوتەدەر
ئۆی جوانی ڕێبوار، خۆ منیش ڕێبوارم
خۆ منیش وەكوو تۆ (خاڵێ) دڵ بریندارم
هەر لەوێ هەندێك منداڵەوركه، ئەو ناوەیان وەدوو خستم و وتیان ئەوه حەیرانه. دەنا خودای تۆ شاهیده من حەیران نازانم، دیاره پێم ناخۆش نییه پێم دەڵێن حەیران، چوونكه حەیران یانی سەرگەردان.
چەند منداڵت هەن؟
له ساڵح پێنج منداڵم هەیە. له پیاوەكەی دیش یەك منداڵ. كچەكانم ناویان مینا، هەنار و نەرمین. كوڕەكانیشم ناویان ئەنوەر، خالید و ئەبووبەكر.
ئەو كاتەی تۆ مێردت كرد، كێ بەربووكت بوو؟
كەس بەربووكم نەبوو. كارەكان هەروا بەڕەمەكی دەچوونه پێشێ.
ئەی خۆت، شتێكت له بەربووكی دەزانی؟
ڕۆڵه گیان هیچم لێنەدەزانی. كاروباریشی پێویست نەبوو، یەكسەر پاڵی پێوەنا.
له كەی و چۆن بوو، بوی به بەربووك؟
من له شاری شنۆیه بووم به بەربووك. یەكەمین جار دوو بووكم به ڕۆژێك بۆ دوو برایان برد. له بارەی بەربووكییەوە هیچم نەدەزانی. خوا كاری "خەجیجێ محەممەد سێوانی" ڕاست بێنێ، ئەو هەندێك شتی فێر كردم، كه چۆن جێیان بۆ ڕاخەم، لیباسیان دەبەركەم و لێیان بگەڕێم تا بەیانی له دیوەكانیان بن. بووکەكانم بردنه دیوی جیا جیا، كاروباریان تەواو بوو، دوایی زاواكانیش چوونه لای بووكەكان.
پاش ماوەیەك "حەسەن ئاغای تاژاندەرێ" هات و گوتی، وەرە بابان كڵۆڵ، یەكێك له زاواكان لاقی بووكێی ڕاكێشاوه و دەناو لاقی دەنێ و هەر هاواری شێ عەلاوەدینی دەكات. لێی چوومه ژۆرێ و پێم گوت: بابانت كڵۆڵ بێ، ئەوە بۆ هاواری شێ عەلاوەدینی دەكەی؟ كوڕه سەر بەقوڕ، خۆ نابێ لاقی ڕاكێشی، دەبی لاقی دەحەوا كەی.
ئەوی تریان نەبوو به زاوا. به ناچار پەنایان بۆ خوشكه ئایشیێ ڕەحەمەتی برد. ئەویش نشتوەكی بۆ نووسی و دامانێ، تاكوو چاوی بوونەوه. ئەوه یەكەمین جار بوو كه دەبوومه بەربووك. وردە وردە، ده درێژەی ڕۆژگاردا لێڕا هاتم و فێر بووم. بەڵام ئێستا كه بەربووكیی نەماوه، خەڵك بۆخۆیان كاروباری خۆیان دەكەن. لەو ڕۆژەوە كه ئەو تەفەنون و ئەو كتێبه پەیدا بوونە، منیان بەدبەخت و سەرگەردان كردووە و بێ پۆڵیان هێشتوومەتەوە.
تەفەنون چییه؟
ئا .... ئەوه چییه؟ (دەست بۆ تەلێفوونەكه ڕادەدێرێ!)
ئەها تەلێفوون!
كوڕه چووزانم نێوی چییه؟ بابانی كڵۆڵ بێ!
لەسەرەتادا بەربووك دەبێ چكارێك بكا؟
ماڵان بانگ دەكەین، له دووی خەڵك دەچێن، بەربووك بەردەوام له بەینی ماڵی بووك و زاوادا له هاتووچۆ دایه، هەردووك لایان بۆ ڕۆژی سەرجلكان، سێڕۆژانه و داوەت خەبەردار دەكات. لەو بەینەشدا خەڵك شتێكیان دەدامێ.
ئەوەی دەیاندایەی، پوڵ بوو یان شتی تر؟
ئەو سەردەمی پوڵ كەم بوو، جار جار چوار پێنج قڕان، یان قەندانێك قەند، گۆلمه برینجێك یان كەمێك نیسكیان دەدامێ. ئەگەر كاتی گوێزداكوتان بایه، كلكه پشتێندیان بۆ پڕ دەكردم له گوێز و بۆ منداڵەكانم دەبردەوە. جاری واش هەبوو كراسێكی چیتیان بۆ دەكڕیم ...... دەی پرسیارت تەواو بوو؟
نانا، جارێ زۆرم ماوه!
دەی بیپرسه! هەمووت پێدەڵێم. گوتت ئەوانه پرسیاری كاك قەرەنین؟ وەی بابانی كڵۆڵ بێ و سەری بەتاشین چێ! سەری بەتاشین چووه لەوێ!
بەربووك چی فێره بووكێ دەکات؟
فێری دەكا لەگەڵ زاوا چ بكا، له دوای تەواو بوونیدا كاری بەو دەسره سپییەی كه بۆ خاوێن كردنەوەی له بنی ڕادەخسترێت نەبێ. یان فێری دەكەن كه بۆ زاوا، جوان درێژ بێ و خۆ شل كات، بۆوەی باش بچێته ژوورێ. هەروەها بووك دەبێ دەسرە بەخوێنەكه له بن دۆشەگێ دانێ. بەیانی بەربووك دێ و هەڵی دەگرێ.
ئایا دەربارەی ماڵداری، شتێكیان فێردەكات؟
تەنیا ئەوەندە كه: بووكی چا به، له كن خەزوورت نانی مەخۆ، بەحەیا و به ئەدەب به. جارێكیان ژنێك له كن خەزووری مەمكی دەدا به منداڵەكەی، دەمی گرتبوو و مەمكیشی له دەرێ بوو، ئاوا: (حەیرانی ماڵ وێران بۆ وەی بتوانێ حاڵەتەكە نیشاندا، دەست به دەمی دەگرێ و مەمكی له كراسەكەی دەردێنێ)، منیش پێم گوت: كچێ ئەگەر مەمكت بەدەرەوەیه و له كن خەزوورت دانیشتووی، ئەدی ئەو دەم گرتنەت له چییه؟ (حەیران پێدەكەنێ و جارێكی تر دووپاتی دەكاتەوه كه چی به ژنەكه گوتووه. دوایه مەمكی دەخاتەوه نێو كراسەكەی) كاك قەرەنی ئەو مەمكه سپی و سۆلانەمت دی، ها؟!
شیرنی خواردن چییه؟
دەچووم ڕۆژی شیرنی خواردنم به ماڵی بووك و زاوا ڕادەگەیاند. لەو ڕۆژەدا ماڵی زاوا دێنه ماڵی بووكێ. جلوبەرگان دێنن، كاتێك هەموو كۆ دهبنهوه، دوو كهس له نێو خەڵكەكەدا شیرینی دەگێڕن. منیش ئەو شتانەی كه بۆ بەربووكێ كڕاون له سەر مەجۆعمەی دادەنێم و پێشانی خەڵكیان دەدەم. شیرنییەكه ماڵی بووكێ دەیكڕی. ئەگەر فەسڵی میوەش با، ئەوه ماڵی زاوا میوەی دەكڕن و لەگەڵ خۆیان دەیهێنن.
ئەی ئەو خەڵكه چ دەدەنه بووكێ؟
ماڵی زاوا زێڕ دەداته بووكێ و ماڵی بووكێش شتێكی دەدەنه بەربووكێ.
جلك هەڵگرتن چۆنه؟
كووتاڵفرۆش كووتاڵی خۆی به حەمباڵدا دەنێرێت. لەسەرجەمی كووتاڵەكاندا دوو دەست كراس، خەنەپێچ، ئاوەڵكراس، بنكراس و دەسماڵ .... و دوو جووتیش كەوش، هەروەها كڵاوی زێڕ، قەتاره، سەربسكه و گوارەی زیڕیان بۆ بووكێ دەكڕی. نرخی گوارەی زێڕ هەتا 300 تمەن دەڕۆیشت. بەڵام ئێستا بووك بۆ خۆی دەچێته دووكانی كووتاڵفرۆش و هەر لەوێ پێویستییەكانی خۆی جێبەجێ دەكات.
خەنەبەندان چییه و چۆن بەڕێوەدەچێ؟
ماڵی زاوا، له ترشی ڕا بگره تاكوو كەلەم بۆ ماڵی بووكێ دەنێرن. نان، سەبزی (قەدیم خەڵك به سەبزییان دەكوت پیواز) توور، گۆشت. ئەگەر شتێكیش كەم هاتبایه منی بابان كڵۆڵیان به دوادا دەنارد. یەكێك له خواردنەكانی ئەو دەم، ترشیی كەلەم بوو. جارجاریش دۆكڵیویان لێدەنا. ئێستا سووپەی پێدەڵێن.
شەو زاوا چۆن دەچێته لای بووكێ و دەبێ چ بكا؟
لەسەرەتادا زاوا سڵاو له بووكێ دەكا. بووكیش فیردەكەن كه لاق لەسەر لاقی زاوای دانێ. بەڵام به زاواش دەڵێن ئەگەر مەرد بی، نابی بیەڵی بووك لاقی لەسەر لاقت دانێ. زاوا دەبێ بەو كاره سامی خۆی ڕەسەر بووكێ خا. بووكێ بەخێر هاتن دەكا و دەست بەسەر بووكێ دا دێنێ.
لەو حاڵەدا كاری بەربووك چییه؟
بەربووك له دەرێ ڕادەوەستێ و چاوەڕاونی كاری بووك و زاوا دەبێ. برازاوا و دۆست و ناسیارەكانی زاوا له پشت دەركه رادەوەستن و جار جار بانگی زاوا دەكەن و دەڵێن: ده وەرە دەرێ گەواد، دە زووبه، ئەوه ناتوانی ببی به زاوا؟
جاری وا بووه كه زاوا دەهات لەسەری دابنێ و بچێته ژۆرێ، له دەركەیان دەدا و دەیانگوت (به پێكەنینەوه) گەواد، ئەوه بۆ نایەدەرێ؟ زاوایان دێنا دەرێ و هەر بەو شەوه دەیان برد ده ئاوێیان داویشت. جاری وابوو له زستانیشدا كاری وایان دەكرد. زاوای بابان كڵۆڵ، تووكی سەریشی دەیبەست. ئێستا وا نەماوه. بووك و زاوا شەوێ دەچنه ژوورێ تاكوو بەیانی نایەنە دەرێ. بەڵام پێیان دەڵێن دەبی هەر یەكێ بكەی، نابێ بیكەی بەدوو.
بۆچی دەسرەی سپییان له بن بووكێ ڕادەخست؟
ئەو دەسرەیه لەبەر ئەوه بوو كه بزانن بووک پێی هەیە یان نا، بۆوەی بزانن ڕووسپییه، ئەو دەسرەیە تەنیا بۆ كچان ڕادەخسترێت و بۆ بیوه ژنان نابێ.
دوایی چیان له دەسره سپییەكه دەكرد؟
پێشانی ماڵی زاوایان دەدا، بۆوەی دڵنیا بن كه هیچ سۆره و تۆرەیەك دەگۆڕێدا نییه. بەڵام ئەگەر كچەكه، نێوێكی له دووبا، پێشانی ماڵی دایكی بووكێشیان دەدا. یان دەسرەكەیان دەكرده بەیداخی ڕۆمیان و پێشانی هەموانیان دەدا. بەڵام ئێستا وا نەماوه.
ئایا ڕوودوای وا ڕوویداوه كه دەسرەكه ڕاخسترابێ بەڵام هیچ دەگۆڕێدا نەبووبێ؟
بەڵێ شتی وا بووه. ئەی ئەمن چیم؟ ئەوه كاری منه. من ده راهی ئەو خودایەدا بۆیان دادەپۆشم.
چۆنت دادەپۆشی؟
ئەو كاتی كه گەنج بووم و دەچوومه عوزرێدا، خۆم یارمەتیم دەدان. جاری وابوو زاوا دەهاته دەرێ و دەیگوت، وادیاره نەبوومەتە زاوا. من خێرا دەچوومه ژوورێ و لەسەر دەسرەكه هەڵدەتروشكام و بەخوێنم دەكرد و پێشانی زاوام دەدا. ئەویش تمەنێكی دەدامێ. قەدیم تمەنێكیان دەدا. ئێستا پیر بوومه و چم پێوه نەماوه، بەڵام مریشكی مەسنووعی دەستت ماچ دەكا. سەرەكەی دەگرم و پێوەی دەنێم.
جارێكیان له یەكێك له دێیەكانی لاجانێ بووكێكمان برد. بووكەكە به تەمەن منداڵ بوو. زاوای بابان كڵۆڵ، پاش و پێشی ئەو قوڕوەسەرەی كردەیەك. سووتوی دنیا نەما تێینەدەین بۆ وەی چابێ. ئەو كاتی دوختۆر نەبوو. خوا بتحەسێنێتەوه، كاری ئەو ژنه بابان وێرانه چا بوو. ئێستا خوشكه (....) دەڵێی نەبای پێدا هاتووه و نه باران، هەروا تێیدەكوتێ.
ئایا وا بووه كه ئاشكرا بێ؟
نا شتی وا نەبووه. ئەدی من چم؟ من نەمدەهێشت ئاشكرا بێ.
ئەی ئەگەر ئاشكرا ببا كه بووك كچ نەبووه، چ ڕویدەدا؟
ئەوەی لەبیرم مابێ یەكێك له شاری خانێ ئاشكرابوو. كابرا گوتی من ئەوه تەمەنم بیست و پێنج ساڵه. تاكوو ئێستا چلم كردوون. بۆ دەبێ ئەو هیچی پێنەبێ و به تاڵ بێ؟ براكەی له پشت دەرگه ڕاوەستابوو و پێیدەگوت: هەڵیهێنەوه با باشی ببینی. لەدواییدا لەبەر خاتری مەلا برایم، هەروەها ژنەكەش سەید و خەڵكی سابڵاخێ بوو، دەریان نەكرد. له دواییدا گوتیان ئەگەر حاواوه ئەوه باشه با بمێنێتەوه، ئەگەر نەحاواوه، زێڕەكەی لێ بستێننەوه و تەڵاقی دەن. ژنەكه نۆ منداڵی هەبوو، نەحاواوه و تەڵاقیاندا. دایكی كوڕەش زێڕەكەی فرۆشت و له منداڵەكانی خەرجكرد. ئەویان ئاوا ئاشكرابوو.
ئێستا كاروباری بەربووكیی چۆنه؟
ئێستا بەربووكیی دەگۆڕێدا نەماوه. خەڵك بۆ خۆیان، كاروباری خۆیان جێبەجێ دەكەن. لەدواییدا زاوا دەستی بووكێ دەگرێ و بۆ ماوەی ده دوازده ڕۆژێك دەڕۆن، جا ورمێ، سابڵاخ، یان تەورێز بێ. دواییش یاغر یاغر دێنەوه. ئەوا دەچنه مانگی عەسەلەی.
وادیاره بۆ خۆیان شارەزای كاروبارەكەن؟
بەڵێ. ئێستا كتێب پەیدا بووه، كتێبەكه دەڵێ ئاوای تێبنێ و ئاوا هەستەوه. هەروەها به تەلێفوونیش یەكتر تێدەگەیەنن.
چ كاروبارێك به تەلێفوون بەڕێوەدەبەن؟
وەختی خوازبێنی دیاری دەكەن. یان ئەو كارانەی كه لەسەرەتادا پێویستن به تەلێفوون جێبەجێ دەكرێن. بۆیه خەڵك بەربووكیان ناوێ. بەڵام له لادێ، ئەوەی شەڕەفی هەبێ، وەكوو كاك فەتاحی جبریلاوێ، خدراغای خاڵتاوێ، دەنێرن له دووی بەربووك. بۆ خۆم لەگەڵ دوو كچی ئەوان چووم.
وادیاره داب و دەستووری قەدیم له لادێ هەر ماوه؟
بەڵێ ئەوان خەنەبەندانیان كرد، بەڵام شتێكیان له كەس نەستاند. گوتیان ئێمه نه شارەیین و نه سواڵێش دەكەین. بۆخۆیان پەنجا مریشكیان سەر بڕی. دوو تا برینجیشیان كڕی. دوو تای گەوره. دوو شەو و دوو ڕۆژان، له ماڵی بووك و زاوا نان و چا خورا. بڕێكیان پووڵ دامێ، كراسێكیشیان بۆ كڕیم و به خۆشی بەڕێیان كردمەوه.... دەی بپرسه!
وادیاره بەربووكیی وەكوو جاران باوی نەماوه؟
دەكرێ بڵێین خڕبۆتەوه. بەڵام ئێستا هەندێك پەشیمان بوونەتەوە. دەڵێن ئەو بووكەی بەربووكی لەگەڵ نەبێ به نەعلەت بێ. چونكه بووك، به بەربووكەوە جوانه. جوان وەكوو مامان وایه. چۆن ژن له كاتی منداڵبوونییدا پێی خۆشه مامانی له كن بێ، بووكیش ئاوا پێی خۆشه بەربووكی لەگەڵ بێ.
بەربووك بۆوه باشه، ئەگەر خوێنڕێژییەك، دەردێك و مەرگێك بێت یارمەتی دەدا. یان ئەگەر بووك پێی نەبوو، لێرەدا ئەوه بەربووكه جێبەجێی دەكا. یان نەسحەتێك، یان شتێكیان فێر دەكا. بەڵام ئێستا كه ئەو تەلێفوون و كتێبه دەركەوتوون، كار ده نەسیحەتدا نەماوه. خێرا مانگی عەلەسه و بگره و هاتم.
ئێستا كاروبار و داهاتت چۆنه؟
گەلێك خراپه. ئەگەر موسڵمانێك جاروبار شتێكم بداتێ. كچەكەشم ئەوه له لامه. ماشەڵڵا بۆ ئەو مێردەی كه كردی! بەخۆی و به سێ سەر خێزانەوه لەسەر منن. ئەوانیش دەبێ بەخێو كەم. جاروبار ئەگەر به نێو بازاریدا تێدەپەڕم، موسڵمانێك، سەد تمەنێك یان دووسهد تمەنێك بی دەمدەنێ. شتێكی وەكوو سەلكه پیوازێك، دەسەكە كەوەرێك یان نانێ بێت، پێی دەكڕم و بۆ ماڵێی دەبەمەوە. كوڕەكانیشم هەردووكیان بەننا و بەخێویشم ناكەن. له "ڕەزایەن" و ژنەكانیان عەجەمن! ناوەڵڵا بەخێوم ناكەن.
لەسەر یەك، بەربووك چەند ڕۆژ كاری بەربووكی دەكا؟
جاران له كاتی شاییدا، بەربووك حەوت ڕۆژان له ماڵی بووكی دەبوو. ئێستا شەوێ دەچی و تاكوو نیوەڕۆی دواتر، لەوێ دەبێ. پاشانیش بەرێی دەكەن. ئێستا بووك، زاوا، خەسوو و خەزوور لەسەر سفره، نان و چای خۆیان پێكەوه دەخۆن. جارانیش بووك، پشتی ده خەسوو و خەزووری دەكرد. یان بووك و زاوا هەتا حەوت ڕۆژان نەدەهاتنه دەرێ. تەنانەت هیچ كاریشیان نەدەكرد. منیش له كنیان دەبەسترامەوه.
له كاتی خەنەبەندانێدا ماڵی زاوا چیان دەكرد؟
جاران ماڵی زاوا قامكی قجیلكەی زاوایان دەخەنەی دەنا. له ماڵی بووكێش كچەكان و منداڵه وركەكان، خڕیان، دەست و لاقیان دەخەنەی دەدا. ئی وا هەبوو نێوچاوانیشی دەخەنە دەنا. سەری بووكیشیان دەخەنە دەنا. هەنێیان دەكرد. دەیان برده حەمامێ و پاك و خاوێن دەیان شوت. ئەوەیان كاری بەربووكێ بوو. ئی وا هەبوو نەی دەهێشت بەربووك بیشوات، چونكه دەبا پووڵێكیان دابا به بەربووكێ.
ئێستا خەنه نەماوه، له جیاتی خەنه "لاك"ی تێدەدەن. خەنه هەڵگیراوه و دەڵێن پیسه. ئێستا چاوان دەڕێژن، لێوان سوور دەكەن، هەندێك خاڵانیش به قەڵەمێ چا دەکەن. تۆڕێكیش تا نێوقەد به سەر بووكێ دادەدەن.
دوایی زاوا و بووك دەستی یەكتر دەگرن و دەڕۆنه مانگی عەسەلەی. قەدیم دەستی بووكێیان دەخەنەی دەدا و كوڕ و كچ هەتا بەیانی هەڵدەپەڕین. ژنی وا بوو منداڵی ساوای بەجێدەهێشت و دەچوو هەڵدەپەڕی. كەس نەبوو بڵێ ئەرێ بۆ وادەكەن.
پیرێژنی وەكوو من دەچوو هەڵدەپەڕی. باجه مەڕاڵ، دایكی ئەحمەدی حاجی حەسەنی، بۆ خۆی هات و هەڵپەڕی. ئەو سەردەم، مراده شەلی ڕەحمەتی، گۆڕانی دەگوت و ئەحمەدی غەنی ڕەحمەتیش، زۆڕنای دەژەنی.
شیعرێكم وەبیر هاتەوه ئەو سەردەمی دەیان گوت:
پڕپۆڵەی پڕ له جاتره
بەربووك، له بووكێ سازتره
بووك دانیشتووه وەك زێڕی
شۆرباو لەپه، سەی تێڕی!
جا ئێستا نۆرەی منه پرسیار له كاك قەرەنی بكەم، بزانم ئەو بابان كڵۆڵه چی كرووه؟ ئایا بەربووكی هەبووه یان هەروا....!!!
پەراوێز:
* حەیران به پێی شوناسنامەكەی، له ساڵی 1301 کۆچی هەتاوی (1922ی زایینی) لەدایك بووه.
ساڵی بڵاوکردنەوەی وتووێژ December 13,2000
سەرچاوە:
کوردستان پرێس

Wednesday, October 14, 2009

پرده بکارت یک بار مصرف


پرده بکارت یک بار مصرف برای حل مشکل جهان اسلام به بازار آمد
زمانی که یک رسم مذهبی در تناقض با زمان و مدرنیسم واقع می شود، ماجرای زیر اتفاق می افتد:

پایگاه خبری الجوار نوشت:‌ چین كه یكی از بزرگترین تولید كنندگان محصولات مختلف در سراسر جهان است، اخیرا "پرده بكارت مصنوعی" تولید كرده كه آن را "پرده بكارت یك بار مصرف"‌ نامیده اند. گفته می شود قیمت هر یك از این كالا حدود 15 دلار است.
تولیدكنندگان این كالای مصنوعی می گویند،‌ بیشترین كشور عربی - اسلامی كه از این محصول استقبال كرده، مصر است. تعداد زیادی از بازرگانان مصری برای گرفتن نمایندگی رسمی این محصول، به این شركت تولید كننده رفته و رقابت میان آنان شدت گرفته است.
گفته می شود این كالا قرار بود اوایل ماه مبارك رمضان وارد مصر شود، اما مخالفت شدید برخی علما و چهره های دینی این كشور با وارد كردن آن در این ماه مبارك، موجب شد كه بازرگانان و واردكنندگان مسأله را به بعد از ماه رمضان موكول كنند. اما دسته ای دیگر از علما و چهره های دینی در كل با وارد كردن این نوع كالا به شدت مخالفند و آن را موجب نشر فحشا و فساد در جامعه می دانند.
این ابزار در واقع به افراد مرتكب عمل نامشروع، این امكان را می دهد كه طرف مقابل را فریب دهند.
در همین راستا شیخ "عبدالمعطی البیومی" عضو مجمع پژوهش های اسلامی دانشگاه الأزهر و نماینده سابق كمیته دینی در پارلمان مصر با صدور فتوایی ضمن انتقاد شدید از ورود این كالا به كشورش، خواستار محاكمه و قصاص واردكنندگان آن شد.
از سوی دیگر شیخ "یوسف بدری" دیگر عضو مجمع پژوهش های اسلامی الأزهر حمایت كامل خود از فتوای شیخ "البیومی" را اعلام كرده و گفت: بنده 100% این فتوا را درست می دانم و از آن دفاع می كنم. به اعتقاد بنده علاوه بر اینكه وارد كنندگان این كالا باید قصاص شوند، استعمال كنندگان آن نیز باید مورد قصاص قرار گیرند. فكر می كنم 10 ضربه شلاق یا تبعید و حبس برای هر یك از استعمال كنندگان خوب باشد. شیخ "مصطفی شكعه" نیز در فتوایی مشابه خواستار اجرای شدید قانون در این باره شد زیرا استعمال این كالا را فریب مردان توسط زنان كه كاری حرام است دانست.
گفتنی است شیخ "محمود عاشور" از اعضای سابق دانشگاه الأزهر پس از صدور این فتوا توسط "البیومی" و تأیید شدن آن از سوی "بدری"، آن را رد كرده و گفت: اینگونه اظهار نظرات یك اجتهاد شخصی است. به نظر بنده به جای قصاص واردكنندگان، باید آنان را جریمه كرد تا دست از واردات آن بردارند.
شایان توجه‌ است که‌ در بخشی از کشورهای اروپایی به‌ ویژه‌ کشور سوئد پروسه عمل جراحی‌ (دوختن) پرده‌ بکارت آنجام می گیرد که‌ این مسئله‌ بعد از اتفاق افتادن قتل های ناموسی در میان مهاجران به‌ وقوع پیوست و این روند‌ برای جلوگیری از قتل انسان‌ ها به‌ خاطر عدم برده‌ بکارت و غیره‌، مجانی صورت می گیرد ...
اکنون از خودم سوال می کنم که‌ همسایه‌ انترنتی من ته‌وار "ماده‌ عقاب" در این راستا چه‌ موضعی می گیرد، چه‌ فکر می کند و چگونه‌ این رویداد را تحلیل و تفسیر می کند، به‌ گمان من لیلا با قلم توانمند و غیور خود در این زمینه‌ خواهد نوشت...

Monday, October 12, 2009

يك داستان عجيب لطفا آن را تا انتها بخوانيد.

اتومبيل مردی كه به تنهايی سفر می كرد در نزديكی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حركت كرد و به رئيس صومعه گفت:«ماشين من خراب شده. آيا می توانم شب را اينجا بمانم؟»
رئيس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت كرد. شب به او شام دادند و حتی ماشين او را تعمير كردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجيبيی شنيد. صدای كه تا قبل از آن هرگز نشنيده بود... صبح فردا از راهبان صومعه پرسيد كه صدای ديشب چه بوده اما آنها به وی گفتند:«ما نمی توانيم اين را به تو بگوييم. چون تو يك راهب نيستی»
مرد با نا اميدی از آنها تشكر كرد و آنجا را ترك كرد.
چند سال بعد ماشين همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد.
راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت كردند، از وی پذيرايی كردند و ماشينش را تعمير كردند. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت كننده عجيب را كه چند سال قبل شنيده بود، شنيد.
صبح فردا پرسيد كه آن صدا چيست اما راهبان بازهم گفتند:«ما نمی توانيم اين را به تو بگوييم. چون تو يك راهب نيستی»
اين بار مرد گفت«بسيار خوب، بسيار خوب، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن فدا كنم. اگر تنها راهی كه من می توانم پاسخ اين سوال را بدانم اين است كه راهب باشم، من حاضرم. بگوئيد چگونه می توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند«تو بايد به تمام نقاط كره زمين سفر كنی و به ما بگويی چه تعدادی برگ گياه روی زمين وجود دارد و همینطور باید تعداد دقيق سنگ های روی زمين را به ما بگويی. وقتی توانستی پاسخ اين دو سوال را بدهی تو يك راهب خواهي شد.»
مرد تصميمش را گرفته بود... او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.
مرد گفت:‌«من به تمام نقاط كرده زمين سفر كردم و عمر خودم را وقف كاری كه از من خواسته بوديد كردم. تعداد برگ های گياه دنيا 371,145,236, 284,232 عدد است. و 231,281,219, 999,129,382 سنگ روy زمين وجود دارد»
راهبان پاسخ دادند :« تبريك می گوييم. پاسخ های تو كاملا صحيح است. اكنون تو يك راهب هستی. ما اكنون می توانيم منبع آن صدا را به تو نشان بدهيم.»
رئيس راهب های صومعه مرد را به سمت يك در چوبی راهنمايی كرد و به مرد گفت:«صدا از پشت آن در بود»
مرد دستگيره در را چرخاند ولی در قفل بود. مرد گفت:« ممكن است كليد اين در را به من بدهيد؟»
راهب ها كليد را به او دادند و او در را باز كرد.
پشت در چوبی يك در سنگی بود. مرد درخواست كرد تا كليد در سنگی را هم به او بدهند.
راهب ها كليد را به او دادند و او در سنگی را هم باز كرد. پشت در سنگی هم دری از ياقوت سرخ قرار داشت. او بازهم درخواست كليد كرد.
پشت آن در نيز در ديگری از جنس ياقوت كبود قرار داشت.
و همينطور پشت هر دری در ديگر از جنس زمرد سبز، نقره، ياقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.
در نهايت رئيس راهب ها گفت:« اين كليد آخرين در است». مرد كه از در های بي پايان خلاص شده بود قدری تسلی يافت... او قفل در را باز كرد. دستگيره را چرخاند و در را باز كرد. وقتی پشت در را ديد و متوجه شد كه منبع صدا چه بوده است متحير شد. چيزی كه او ديد واقعا شگفت انگيز و باور نكردني بود.
...اما من نمی توانم بگويم او چه چيزي پشت در ديد، چون شما راهب نيستيد.
لطفا به من فحش نديد؛ خودمم دارم دنبال اون احمقی كه اينو برای من فرستاده می گردم تا حقشو كف دستش بگذارم.
(…)

Thursday, October 8, 2009

چهار چیز!

چهار چیز که حوا نمی توانست به آدم بگه: 1- آدمت می کنم 2- از شوهر مردم یاد بگیرد 3- من قبل از تو 100 تا خواستگار داشتم 4- میرم خانه مامانم.
--------------------------------
چوار شت که‌ حه‌وا نه‌یده‌توانی به‌ ئاده‌م بڵێت:
1- ده‌تکه‌مه‌ مرۆڤ 2- له‌ هاوسه‌ری خه‌ڵکه‌‌وه‌ فێربه‌ 3- به‌ر له‌ تۆ سه‌د داواکارم هه‌بوو 4- ده‌چمه‌وه‌‌ ماڵ دایکم.

Sunday, October 4, 2009

چگونه اینترنت امن‌تری داشته باشیم

گفت و گو با یک متخصص امنیت شبکه: چگونه اینترنت امن‌تری داشته باشیم
نیک آهنک کوثر
اگر جورج اورول (George Orwell) شاهد فضای امنیتی حاکم بر اینترنت ایران بود، حتماً تجربه‌ی تعقیب و گریز کاربران اینترنت را در کتاب «۱۹۸۴» خود درج می‌کرد. در حال حاضر برای بسیاری از کاربران اینترنت، این سوال مطرح است که آیا ای‌میل‌های آنان باز می‌شود یا خیر؟ آیا نیروهای امنیتی، امکان ورود به صفحات شخصی فیس‌بوکشان را دارند؟ و چگونه می‌توان بدون آن‌ که تحت نظر بود، چت کرد؟ به همین بهانه، با فردی آگاه به مسائل امنیت شبکه در کانادا گفت و گو کرده‌ام که در سال‌های گذشته، با گروه‌های مختلفی در ایران نیز همکاری کرده بود. این گفت و گو به این شرط انجام شده که نام این کارشناس درج نشود.
در حال حاضر کدام سرویس مجانی ای‌میل برای کاربران داخل کشور امن‌‌تر است؟ امن‌ترین ای‌میلی که سرویس‌های مجانی در اختیار کاربران می‌گذارند، جی‌میل است که پروسه‌ی رمز‌گذاری برای ورود به ای‌میل را، یعنی هنگام فرستادن پس‌ورد به سرورها و هنگام فرستادن و دریافت ای‌میل، برای شما فراهم می‌کند. استفاده از سرویس (امن) جی‌میل هم برای کاربران بسیار ساده است. به این صورت که وقتی www.gmail.com را می‌‌زنند، ابتدای آن آدرس در مرورگرشان به صورت از پیش تعیین‌شده http:// اضافه می‌شود. اگر یک S به آخر http اضافه کنند و با آدرس https://www.gmail.com وارد جی‌میل شوند، https باعث می‌شود کل عملیات مجوزدهی و ورود کاربر به سایت جی‌میل، رمز‌نگاری شود و ربوده شدن شناسه‌ی کاربری و رمز عبور را برای یک حمله‌کننده یا هکر تقریباً غیرممکن کند. در سیستم‌های مالی و بانکی نیز برای مشتری‌ها از همین سیستم رمزنگاری استفاده می‌‌شود. به همین دلیل، می‌توان گفت که این سیستم رمز‌نگاری خیلی قابل اعتماد است. آیا سیستمی وجود دارد که فرد از آن طریق بتواند مطلع شود آیا کسی وارد میل‌باکس شخصی‌اش شده است یا نه؟ سرویس خوبی که جی‌میل فراهم می‌کند، این است که شما می‌توانید فعالیت‌های اخیر خودتان یا احیاناً دیگران را اگر گذرواژه (Password) ای‌میل‌تان را دارد، ببینید
به این صورت که هنگامی که وارد گوگل‌‌میل خود می‌شوید، در قسمت پایین جی‌میل، همان قسمتی که نوشته شما چه قدر از ظرفیت ای‌میل‌تان را استفاده کرده‌اید، بخشی هست به نام «آخرین فعالیت اکانت‌ شما.» در این بخش، اگر روی «جزئیات» (details) کلیک کنید، پنجره‌ای از آخرین فعالیت‌هایتان باز می‌شود.
یعنی آی‌پی (IP) کاربر و زمانی که وارد میل‌باکس خود شده است را نشان می‌دهد. شما اگر با مرورگر اینترنتی‌تان وارد جی‌میل شده باشید، می‌نویسد مرورگر (Browser) و اگر از برنامه‌هایی مثل اوت‌لوک (Outlook) یا تلفن و غیره استفاده کرده باشید، نام و پروتکل‌های استفاده از این نرم‌افزارها را می‌نویسد.
می‌شود تا چند روز قبل را مطمئن شد که کسی وارد میل‌باکس شخصی‌مان شده است یا نه؟ این لیست تنها پنج دسترسی اخیر را به سرویس جی‌میل نشان می‌دهد؛ ولی بالاخره نشان می‌‌دهد که حساب کاربری (account) شما دارد استفاده می‌شود یا نه. مشکلات امنیتی فیس‌‌بوک به عنوان یک شبکه‌ی اجتماعی بسیار فعال چیست؟ آیا ممکن است از صفحه‌ی فیس‌بوک یک فرد، وارد اطلاعات شخصی افراد دیگری بشوند؟
اگر شما بی‌‌احتیاطی کنید و یا اگر سیستم منزلتان تحت نظر باشد و پسوردتان ربوده شده باشد، می‌توانند به پروفایل دوستان دیگرتان دسترسی پیدا کنند و احیاناً اطلاعات آنان را به دست بیاورند. به همین دلیل، یکی از کارهای امن برای سیستم فیس‌بوک این است که کاربران در صورتی که از اکانت خود برای پخش اخبار و غیره به صورت فعال استفاده نمی‌کنند، هر بار صفحه‌ی شخصی فیس‌بوکشان را غیر فعال (Deactivate) و دوباره فعال (Activate) کنند.
عمل غیرفعال یا دی‌اکتیو کردن به چه صورت انجام می‌‌شود؟ برای این کار در قسمت تنظیمات (Setting) به عنوان آخرین گزینه نوشته شده است: Deactivate account. با کلیک روی این قسمت، از شما می‌پرسد: «برای چه می‌خواهید غیر فعال کنید؟» شما یکی از گزینه‌ها را انتخاب و غیر فعال کنید. بلافاصله بعد از دی‌اکتیویت کردن، برایتان یک ای‌میل فرستاده می‌شود و به شما اطلاع می‌دهد که حساب شما غیر فعال شده است. بار دیگر که می‌خواهید وارد فیس‌بوک شوید، فیس‌بوکتان دوباره فعال می‌شود و ای‌میلی دریافت می‌کنید که فیس‌بوکتان دوباره فعال شده است. برای همین شما می‌توانید مطمئن باشید که از اکانت فیس‌بوک شما استفاده نکرده و وارد صفحه‌ی شما نشده است. چون اگر کسی وارد صفحه‌ی شخصی شما شده باشد، بلافاصله برایتان ای‌میلی فرستاده خواهد شد.
به همین دلیل، پیشنهاد می‌کنم که اگر اکانت فیس‌بوک شما با یاهو یا هات‌میل و ... فعال شده، حتماً آن را با جی‌میل عوض کنید. چون ای‌میل اولیه برای پیغام‌هایی که می‌گیرید یا هر کار دیگری که می‌کنید، با استانداردهایی که نام بردم، در جی‌میل امن‌تر است.
یکی از روش‌های عادی برای انتقال اطلاعات و صحبت کردن، چت کردن در چت‌‌روم‌ها است. چه محیطی را برای چت کردن پیشنهاد می‌‌کنید؟ از گوگل‌تاک (Google Talk) استفاده شود. آن‌هم به این صورت که وقتی وارد جی‌میل‌‌تان می‌شوید، از گوگل‌تاک که در سمت چپ جاسازی شده است، استفاده کنید. چون وقتی از طریق جی‌میلتان وارد چت‌روم می‌شوید، باز همه‌ی اطلاعات رمزنگاری می‌شود و دیدن آن برای هکرها‌، دشوار خواهد بود. چت‌های یاهو و ام‌اس‌ان و غیره را به راحتی می‌توان شنود کرد. چه تهدیدهای امنیتی متوجه کسانی است که از اینترنت بی‌سیم (Wireless LAN) استفاده می‌کنند؟ کسانی که از اینترنت پرسرعت استفاده می‌کنند، باید مراقب چه چیزهایی باشند؟ کسانی که در منزل وایرلس دارند، از روتر (Router) استفاده می‌کنند که بتوانند اینترنت را به اشتراک بگذراند. هر چند می‌توانند از پسورد برای رمزگذاری میان وسایل الکتریکی‌شان و روتر استفاده کنند، ولی این ارتباط‌ها و رمزنگاری‌ها بسیار بسیار ضعیف است و فکر می‌کنم در سخت‌ترین شرایط و در دورترین حالت، با امکاناتی که امروز هست، می‌توان این پسوردها را در کمتر از سه دقیقه شکست و آن ارتباطات را گوش کرد. به این دلیل، پیشنهاد می‌‌کنم که حتماً کامپیوترتان را با کابل به رابط الکترونیکی وصل کنید. چرا که در شعاع ۱۰۰ تا ۲۰۰ متری شما، اگر کسی بخواهد، می‌تواند بدون این که شما بدانید، اطلاعات شما را بخواند. چون رمز‌گذاری‌ها ضعیف است و ممکن است باعث ‌شود اطلاعاتتان لو برود. تأکید من بر استفاده از کابل و هم‌چنین استفاده از نرم‌افزارهایی مانند زون‌آلارم (ZoneAlarm) است تا بدانید ارتباطاتتان با کامپیوتر و بیرون چیست. چون این روزها، با اینترنت‌های پرسرعتی که به خانه‌ی مشترکان ایرانی آمده است، امکان مانیتور شدنشان، با توجه به آی‌پی ثابتی که دارند، بسیار ساده‌تر و سهل‌تر شده است. اگر ویندوز و سیستم‌ عامل‌تان به‌روز نیست، به راحتی می‌‌شود با تهدیدهای امنیتی که وجود دارد و به‌روز (update) نشده است، وارد سیستم شد. انواع و اقسام هک‌ها را می‌توان در مورد آن انجام داد. می‌شود ویروس‌ روی آن فرستاد یا با استفاده از ضعف‌های امنیتی، وارد دیسک سخت کامپیوتر قربانی شد و اطلاعات را بیرون کشید. به این دلیل، پیشنهاد می‌کنم که کامپیوتر حتماً به‌روز باشد. آنتی‌‌ویروس‌های امنیتی روی کامپیوتر نصب شود و حتماً ویروس‌کش (Virus Scanner) و زون‌آلارم یا نرم‌افزارهای مشابه داشته باشیم.
منبع: رادیو زمانه
http://zamaaneh.com/special/2009/09/_george.html

Friday, October 2, 2009

الو؟... خونه خدا؟ خدایا نذار بزرگ شم.

الو؟... خونه خدا؟ خدایا نذار بزرگ شم.
الو ... الو... سلام
کسی اونجا نیست؟
مگه اونجا خونه‌ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمیده؟
یهو یه صدای مهربون! ... مثل اینکه صدای یه فرشته‌ است. بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم... قول داده امشب جوابمو بده.
بگو من میشنوم. کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی؟ من با خدا کار دارم ...
هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟
فرشته ساکت بود. بعد از مکثی نه چندان طولانی: نه خدا خیلی دوستت داره. مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست و بر روی گونه اش غلطید و باهمان بغض گفت: اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما...
بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت؛ بگو زیبا بگو. هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو. دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد و گفت: خدا جون خدای مهربون، خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا... چرا؟ این مخالف تقدیره. چرا دوست نداری بزرگ بشی؟ آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم، ده تا دوستت دارم. اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟
نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم؟ نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟ مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.
مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم. مگه ما با هم دوست نیستیم؟ پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه؟ خدا چرا بزرگاحرفاشون سخت سخته؟ مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد...
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک: آدم، محبوب ترین مخلوق من... چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه... کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.
کاش همه مثل تو مرا برای خودم و نه برای خودخواهی شان میخواستند. دنیا برای تو کوچک است ...
بیا تا برای همیشه کوچک بمانی و هرگز بزرگ نشوی...
کودک کنار گوشی تلفن، درحالی که لبخند بر لب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت...

بگذار تا میتوانم بازی کنم
که فردا
با من بازی خواهند کرد
بگذارید بچه بمانم...
نویسنده‌:
(...)